آیا خدا وجود دارد؟!!
مردی صورتش به آرایشگاه رفت.
در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.
خدایا ، فقط تو
" هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."
بخشی از مناجات شهید چمران
چه بسیار چیزهایی که دوست ندارید ولی به صلاح شماست
گنجشک با خدا قهر بود!⭐️
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت.⭐️
سفره ی دل خود را جلوی همه باز نکنیم
حکایت سبز
شکایت از روزگار :
مفضل بن قیس، سخت در فشار زندگی واقع شده بود. فقر و تنگدستی، قرض و مخارج زندگی او را آزار می داد. یک روز در محضر امام صادق (ع) لب به شکایت گشود و بیچارگی های خود را مو به مو تشریح کرد: فلان مبلغ قرض دارم، نمیدانم چه جور ادا کنم، فلان مبلغ خرج دارم و راه درآمدی ندارم، بیچاره شدم، متحیرم، گیج شده ام،به هر در بازی می روم به رویم بسته می شود... . در آخر از امام تقاضا کرد درباره اش دعایی بفرماید و از خداوند بخواهد گره از کار فروبسته او بگشاید.
امام صادق (ع) به کنیزکی که آنجا بود فرمود: برو کیسه اشرفی که منصور برای ما فرستاده بیاور. کنیزک رفت و فورا کیسه اشرفی را حاضر کرد. آنگاه به مفضل بن قیس فرمود: در این کیسه چهارصد دینار است و کمکی است برای زندگی تو. مفضل بن قیس گفت: مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم این نبود، مقصودم فقط خواهش دعا بود. امام فرمود: بسیار خوب، دعا هم می کنم. اما این نکته را به تو بگویم، هرگز سختی ها و بیچارگی های خود را برای مردم تشریح نکن، اولین اثرش این است که وانمود می شود تو در میدان زندگی زمین خورده ای و از روزگار شکست یافته ای. در نظر ها کوچک می شوی، شخصیت و احترامت از بین می رود.
منبع: کتاب داستان راستان، معلم شهید مرتضی مطهری
راهی به سوی خدا, [09.05.16 02:00]
یه روز یه لره....
ﻟﺮﻩ ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻴﺸﻪ ﻣﻴﺮﻥ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﺵ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﻛﻨﻦ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺑﻪ ﺯﻧﺶ ﻣﻴﮕﻦ ﻳﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ از شوهرت ﺑﮕﻮ؛ ﻣﻴﮕﻪ: ﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﺮﻭ؛
ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﻧﺮوﻡ ﺧﺎﮐﻢ ﻏﺼﺐ ﻣﻴﺸﻪ .
ﺍﮔﺮ ﺑﺮ ﮐﻒ ﭘﻮﺗﻴﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺫﺭﻩ ﺍﻱ ﺍﺯ ﺧﺎﮎ ﻭﻃﻨﻢ ﭼﺴﺒﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﺧﻮﻥ خودم ﻣﻴﺸﻮﻳﻢ .
ﺁﺭﻩ ﺭﻓﻴﻖ ﺟُﮏ ﻧﺒﻮﺩ؛ ﺣﻘﻴﻘﺘﻪ .
ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺮﻭﺟﺮﺩﻯ
ﺩﺭ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﻧﻘﺎﻁ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﻭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺑﻪ ﺯﻭﺟﻬﺎﯼ ﻫﻤﺠﻨﺲ ﻭﺍﻡ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ
ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ؛ آﻧﻮﻗﺖ ﺻﻬﯿﻮﻧﯿﺴﺘﻬﺎ ﺟُﮑﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻮﻃﻨﺎﻥ ﭘﺎﮎ ﻗﺰﻭﯾﻨﯽ
ﻣﯿﺴﺎﺯﻧﺪ ../
ﻣﺠﺘﻬﺪﯾﻦ ﺩﺍﻋﺶ ﻭ ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺣﻼﻟﻬﺎ ﺭﺍ ﺣﺮﺍﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭﻟﯽ
ﺗﺮﻭﺭﯾﺴﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﺟُﮑﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﮑﺎﺭﻡ ﻣﯿﺴﺎﺯﻧﺪ .../
ﻭﻫﺎﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﺳﻌﻮﺩﯼ ﺯﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﺩ ﻧﮑﺎﺡ، ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻋﻘﺪ 10
ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﻣﯿﺂﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﻏﺮﺑﯿﻬﺎ
ﻓﯿﻠﻢ ﻫﻤﺨﻮﺍﺑﯽ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻭ ﭘﺪﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ
ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ، ﻭﻟﯽ ﺟﻮﮐﻬﺎﯼ ﺑﯽ ﻧﺎﻣﻮﺳﯽ ﻧﺼﯿﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﭘﺎﮎ ﺷﻤﺎﻝ
ﮐﺸﻮﺭﻡ ﻣﯿﺸﻮﺩ.(رشت) /
ﮐﺸﯿﺶ ﻫﺎﯼ ﻣﺴﯿﺤﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ مردم ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﭘﺎﮎ ﺷﺪﻥ مردم از گناه، ﭘﻮﻝ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ ﻭ ﺟُﮏ آﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺷﯿﻌﻪ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻧﺪ .../
ﺟﻬﺎﻧﮕﺸﺎﯾﺎﻥ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺭﺯﻭﯼ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ
ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺑﮑﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺑﻮﯾﯽ ﻧﺒﺮﺩﻧﺪ ﺣﺎﻝ ﺟُﮏ ﺑﯽ ﻓﺮﻫﻨﮕﯿﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻮﻃﻨﺎﻥ ﻟﺮ ﻣﯿﺴﺎﺯﻧﺪ .../
ﻭ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﻢ !!!
ﻫﺮ ﺣﺮﻓﯽ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺭﺍﺣﺘﺘﺮ ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﻨﺘﺸﺮﺷﺎﻥ
ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ...
.
.
.
ﭘﯽ ﻧﻮﺷﺖ؛
ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﯾﻢ🌺🌺🌺
دلنوشته دی از دکتر شریعتی
دکتر شریعتی :
« کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ، آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آورتر بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت. !...
چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم . »
«پناه»
میبرم «به خدا»،
از عـیبی که،
«امروز» در خود می بینم،
و
«دیروز»
«دیگران را» به خاطر،
«هـمان عیـب» ملامت کرده ام.
محتاط باشیم، در «سرزنش» و «قضاوت کردن دیگران».
وقتی
نه از «دیروز او» خبر داریم و نه از "فردای خودمان"